Archive for ‘مناظره’

23 نوامبر 2010

كفش‌هايي كه تنگ است


گفت:
وقتي كفش‌هايت تنگ باشند وسعت دنيا براي ما فايده‌اي ندارد. حرفي نيست براي گفتن

شايد بايد مي‌گفتم:
از مرگ نترسيد. از اين بترسيد كه وقتي زنده‌ايد چيزي درون شما بميرد

پ.ن:
——–
سفري در پيش است. اگر عمري باقي باشد، بعد از سفر «ادامه داستان» را خواهم نوشت. عذرخواهي بنده را به خاطر تأخير در نوشتن به دليل مشكلات پيش آمده پذيرا باشيد و سپاسگزار به خاطر صبر و حوصله‌تان


1 نوامبر 2010

ماه گرفتگي


F: دستت رو بذار رو يه طرف صورتت
M: كه چي بشه؟

F: حالا تو بذار … گذاشتي؟
M: آره. خب؟

F: هيچي ديگه. به اين مي‌گن ماه گرفتگي، ماه من!
M: (لبخندي مي‌شينه كنج لبش)

پ.ن:
——–
اين روزا خيلي خسته‌ام. خيلي زياد

F: Female, M: Male